شعر طنز طلاق
۰ نظر طنز و سرگرمی

| شعر طنز طلاق

پاسبان مردی به راهی دید و گفتا کیستی؟
گفت : فردی بی خیال و فارغ آزاده ام

گفت : از بهر چه می رقصی و بشکن می زنی؟
گفت : چون دارای شور و شوق فوق العاده ام

گفت : اهل خاک پاک اصفهانی یا اراک ؟
گفت : اهل شهر آباد و خوش آباده ام

گفت : خیلی شاد هستی ، باده لابد خورده ای
گفت : هم از باده خور بیزارم، هم از باده ام

گفت : از جام وصال نازنینی سرخوشی؟
گفت : از شهوت پرستی هم دگر افتاده ام

گفت : پس شاید قماری کرده ای، پولی برده ای
گفت : من در راه برد و باخت پا ننهاده ام

گفت : پولی از دکان یا خانه ای کش رفته ای؟
گفت : دزدی هم نمی چسبد به وضع ساده ام

گفت : آخر هیچ سرگرمی نداری روز و شب؟
گفت : سرگرم نماز و سجده و سجاده ام

گفت : لابد ثروتی داری و دلشادی به پول؟
گفت : من مستضعف و مسکین مادر زاده ام

گفت : آیا راستی آهی نداری در بساط؟
گفت : خود پیداست این از وصله ی لباده ام

گفت : گویا کارمند ساد ه ای یا کارگر؟
گفت : بیکارم ولی از بهر کار آماده ام

گفت : بیکاری و بی پولی؟ پس این شادی ز چیست؟!
گفت : یک زن داشتم، اینک طلاقش داده ام

دیدگاه شما
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی