| آن مرد آمد...
آن مرد می آمد همیشه زیر باران
پیراهنش خیس از هجوم باد و طوفان
آن مرد می آمد همیشه از نیستان
درس کتاب اولین سال دبستان
و چشم های ابری او موج می زد
از باور برفی ترین فصل زمستان
آن مرد، روح برفی اش پیش خدا بود
وقتی کمر می بست تا تعبیر انسان
وقتی که او جام شهادت آرزو کرد
رد شد به آرامی سه بار از زیر قرآن
بوسید و مادر پشت پایش آب پاشید
آن مرد رفت اما نیامد زیر باران
او آمد اما در کتاب سال اول
در درس باران، درس انسان، درس ایمان
در دفتر مشق تمام اولی ها
در خاطرات جاودان خاک ایران
زهره بهنا مخو
دیدگاه شما
alireza shirzad ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۰۱
التماس دعا