| قسم
ز روزگار ملولم، به روزگار قسم
ز رنج کار به تنگ آمدم، به کار قسم
اگر زیاد دم از دشمنی زنی، ای دوست!
خورم ز دست تو مرفین، به انتحار قسم
در این دیار بلاییست زندگی کردن
به خوی مردم بدخوی این دیار قسم
زنند گل به سرت تا که پوستت بکنند
به آن گلی که بود بر سر خیار قسم
به زلف یار اگر بر نمیخورد، همهایم
ز دست یار پریشان، به زلف یار قسم
گرسنگی ندهد اذن پاکدامانی
به رشوهخواری افراد رشوهخوار قسم
مرام این وکلا جز کلاهبازی نیست
به کهنهکاری رندان کهنهکار قسم
ابوالقاسم حالت
دیدگاه شما